کد مطلب:28461 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:104

سخنرانی امام به هنگام دریافت گزارش ناکثین












2132.امام علی علیه السلام- از سخنرانی او به هنگامی كه گزارش بیعت شكنی به وی رسید-: بدانید كه شیطان، گروهش را برانگیخته است و لشكر خویش را از هر سو فراخوانده تا ستم در زادگاهش برقرار باشد و باطل در جایگاهش پایدار مانَد. به خدا سوگند، از من زشتی ندیدند و میان من و خودشان منصفانه رفتار نكردند.

آنان، حقّی را می جویند كه خودْ آن را به كنار نهادند، و خونخواهی كسی را می كنند كه خودْ خونش را ریختند. اگر در این كار، با آنان شریك بوده ام، آنان را هم سهمی است، و اگر بدون من دست به این كار زده اند، پیامدش نیز بر عهده خودشان است.

به راستی كه بزرگ ترین دلیل آنان بر ضررِ خودشان است. آنان از مادری شیر می خورند كه شیرش خشكیده است، و بدعتی را زنده می كنند كه میرانده شده است.

ای دعوت كننده زیانكار! كه می خواند؟ چرا پاسخ دهم؟ به راستی كه من به حجّت الهی بر آنان و به علم او درباره ایشان خشنودم. اگر سر باز زنند، تیزی شمشیر را به آنان نشان خواهم داد كه آن برای درمان باطل و یاری حق، كافی است.

و شگفت، این است كه فرستاده اند تا من به میدان كارزار آیم و در جنگ، پایداری نمایم. مادرشان بر آنان بگِرید! تاكنون در جنگ، تهدید نشده ام و از شمشیر نهراسیده ام. به راستی كه من نسبت به پروردگارم یقین دارم و تردیدی در دینم ندارم.[1].

2133.امام علی علیه السلام- در سخنرانی اش به هنگام حركت به سوی جنگ-: من به چهار چیز مبتلا گشتم: زیرك ترین و سخاوتمندترینِ مردم، طلحه، و شجاع ترینِ مردم، زبیر، و مُطاع ترینِ مردم در نزد مردم، عایشه، و سریع ترینِ مردم در فتنه انگیزی، یَعلَی بن اُمیّه.

به خدا سوگند، از من زشتی ندیدند و ثروتی را به خود اختصاص ندادم و به سوی هوا و هوس نرفتم. آنان حقّی را می جویند كه خود به كناری نهادند و خونی را طلب می كنند كه خود بر زمین ریختند و آنان خودشان عهده دار آن بودند، نه من.اگر من شریك آنان بودم، آن را زشت نمی شمردند.

پیامد خون عثمان، تنها بر گردن آنان است و آنان، همان گروه ستمكارند. با من بیعت كردند و سپس بیعت مرا شكستند و به من فرصت ندادند تا ستمكاری مرا را از عدالت من بازشناسند. من به حجّت الهی بر آنان و آگاهی اش درباره آنها خشنودم. با این همه، آنان را [ به اطاعت ] فرا می خوانم و عذرشان را می پذیرم. اگر پذیرفتند، توبه، پذیرفته شده است و حق، بهترین چیزی است كه به سویش بازگشت شود، و اگر سر باز زدند، تیزی شمشیر را به آنان نشان می دهم كه آن، برای درمان باطل و یاوری حق، بسنده است.[2].

2134.امام علی علیه السلام- از سخن وی درباره طلحة بن عبید اللَّه، وقتی خبر حركتش با زبیر به سوی بصره برای جنگ با وی به او رسید-: تا بوده ام، مرا به جنگ، تهدید نكرده اند و از شمشیر نهراسانده اند. من دل به وعده نصرت پروردگارم بسته ام. به خدا سوگند كه او (طلحه) در خونخواهی عثمانْ شتاب نكرد، مگر از ترس آن كه از او بازخواست شود؛ زیرا كه وی متّهم بود و كسی در میان جمعیت بر [ ریختن خون ]عثمان، حریص تر از او نبود. از این رو، تصمیم گرفت بدآنچه برایش سودمندتر است، مغالطه كند تا حقیقتْ پوشیده مانَد و شكّ و تردید، پیدا شود.

به خدا سوگند، طلحه در مسئله عثمان، باید یكی از سه كار را انجام می داد: اگر عثمانْ ستمگر بود- چنان كه وی گمان داشت-، سزاوار بود كه قاتلان او را یاری كند و یاوران عثمان را دور سازد؛ و اگر عثمانْ مظلوم بود، سزاوار بود كه شورشیان را از او بازدارد و در آنچه متّهمش ساخته بودند، عذری آورَد؛ و اگر در تردید بود، سزاوار بود كه كناره گیرد و در گوشه ای بماند و مردم را با عثمان، تنها گذارد. او هیچ یك از سه كار را نكرد و كاری تازه كرد كه ناشناخته بود و عذرهایی آورد كه درست نبود.[3].

2135.الإرشاد: وقتی خبر حركت عایشه، طلحه و زبیر از مكّه به بصره به او (علی علیه السلام) رسید، خدا را سپاس و ثنا گفت و فرمود: «عایشه، طلحه و زبیر، حركت كردند. هریك از آن دو نفر (طلحه و زبیر)، خلافت را برای خود می خواهد، نه رفیقش. طلحه ادّعای خلافت نمی كند، مگر از آن رو كه پسرعموی عایشه است، و زبیر، آن را ادّعا نمی كند، مگر از آن رو كه داماد پدر عایشه است. به خدا سوگند، اگر به خواسته های خود دست یابند، زبیر، گردن طلحه را خواهد زد و طلحه، گردن زبیر را و هریك با دیگری در حكومت، نزاع خواهد كرد.

به خدا سوگند، دانستم كه عایشه، همان زنی است كه سوارِ شتر خواهد شد؛ نه مشكلی را می گشاید و نه از گردنه ای عبور می كند و بلكه در منزلی اُتراق نمی كند، مگر آن كه بر معصیت است، تا آن كه خود و همراهانش را به ورطه ای افكنَد كه یك سوم آنان كشته شوند و یك سوم دیگر فرار كنند و یك سوم، بازگردند. به خدا سوگند، طلحه و زبیر می دانند كه خطاكارند و [ بدین امر، ] ناآگاه نیستند. چه بسا عالمی كه نادانی اش او را كُشت و دانشی را كه با خود داشت، به او سودی نرسانْد!

به خدا سوگند، سگان آبگاه حَوأب بر عایشه پارس می كنند. آیا پندگیری هست كه عبرت گیرد؟! و آیا اندیشمندی هست كه بیندیشد؟!».

سپس فرمود: «گروه تجاوزكار به پا خاستند. پس نیكوكاران كجایند؟».[4].









    1. نهج البلاغة: خطبه 22، عیون الحكم والمواعظ: 2401/110، بحار الأنوار: 39/53/32.
    2. الاستیعاب: 1289/318/2، اُسد الغابة: 2627/87/3.
    3. نهج البلاغة: خطبه 174، الأمالی، طوسی: 284/169.
    4. الإرشاد: 246/1، الكافئة: 19/19، بحار الأنوار: 88/113/32، المعیار والموازنة:53.